امیدوار

ساخت وبلاگ
امروز به داروخانه رفتم . پس از من دو خانم دیگر هم وارد داروخانه شدند. یک دختر کوچک همراه یکی از آنها بود که یکراست به سمت کتاب های بچگانه فروشی گوشه داروخانه رفت. گفتم که قرص می خواهم و کد ملی ام را به آن آقا گفتم. آن آقا چیزی توی کامپیوتر نوشت و قرصم را روی میز گذاشت. همان موقع خانم دیگری هم قرص خواست. کارت در دست منتظر بودم تا قرصم را حساب کند، اما این اتفاق دیر تر افتاد چون خانمی سه کتاب بچگانه در دست آمد و گفت :ـ« من این کتاب ها را برای بچه ام می خواهم.»آن آقا نه کارت مرا خواست و نه قرص آن خانم را داد، بلکه اول حساب آن کتاب ها را کرد و سپس کار ما را راه انداخت امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 22:31